فاطمه فاطمه ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

قلب بابا...

انا لله و انا الیه راجعون

1392/5/7 0:06
نویسنده : مهدی
1,128 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

ساعت 6 و 10 دقیقه عصر روز پنج شنبه سوم مردادماه سال 1392 فرشته ی کوچولوی ما پر زد و رفت پیش خدا.

سخت بود.

تو این سه روز خیلی بهش وابسته شده بودیم.

تصویر قشنگ چهره اش یک لحظه از خاطرم پاک نمی شه.چه اون لحظه ای که تازه از زایشگاه آوردنش بیرون و چشماش رو باز و بسته می کرد و سرش رو به اینطرف و اونطرف می چرخوند، چه اون لحظه ای که تو ان آی سی یو نگام می کرد و زبونش رو در می آورد و می چرخوند دور لبش،  چه اون لحظه ای که از سردخونه تحویلش گرفتم، چه اون لحظه ای که داشتن غسلش می دادن، و چه اون لحظه ای که بند کفنش رو باز کردن و طرف راست صورتش رو گذاشتن رو خاک ته قبر کوجولوش.

وقتی روحش پرکشیده بود صورتش واقعا آسمونی بود، زیبا بود، درست شبیه فرشته ها.

از سرد خونه تاااااااااا سر قبرش بدنش رو دستای خودم بود.

وزنش 2 کیلو و 650 گرم بود، اما دستام توان نداشت از داخل سردخونه برش دارم.سنگین بود، خیلی سنگین بود.اولش پدرخانومم کمک کرد اما بعدش خودم بلندش می کردم.گذاشتمش تو ماشین و راهی قبرستان شدیم. دخترم تا اون روز بخاطر مشکل قلبش بدنش هی سیاه می شد، اما اون روز بدنش سفید سفید بود.

خدایا

من بنده ی تو هستم و تو مولای من،

هر حکمی که کنی من مطیعم،

دخترم رو بردی بهشت،

دخترم جاش خوبه،

خیالم راحت،

فقط بهم صبر بده که داغش منو از صراط توحید خارج نکنه،

آخه تو این موقعیت حساس شیطان برای انحراف من کمین کرده،

ممنونم خدایا که با مهربونیت فقط مصلحت ما رو می خوای،

ممنونم.

.

.

.

یا علی(ع)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان نازی
7 مرداد 92 0:12
اه اه اه اه لعنت به ابن دنیا داغونم کردید با این خبر.دیوونه شدم.الهی خدا به مامانش صبر بده و از تمام مادرها دور باشه این اتفاق ها
فاطمه مامان وانیا
7 مرداد 92 1:02
با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم اما از خدا برای شما و همسر محترمتون آرزوی صبر میکنم توی این شبهای عزیز و این اتفاق حتما یه خیری توش بوده امیدوار باشید راستی اومده بودم بگم اگه دوست داشتین به نی نی شکموی من رای بدید کد795 و به 20008080200 بفرستید
مامان موژان
7 مرداد 92 14:34
الهی برای اون مامان که نه ماه تمام تو شکمش این نی نی کوچولو رو نگه داشت والان هم با دستاش اونو خاک کرد فقط دعا کن خانمت بتونه این غم رو فراموش کنه البته با کمک شما
سایه
11 مرداد 92 13:16
سلام من وب ندارم ولی وبلاگ ها رو تماشا می کنم خیلی خیلی قشنگ بود پدری به عشق همسر و کودکش وبلاگ ساخته و هر لحظه شو خاطره انگیز کرد خدا بهتون صبرعنایت کنه خدا کاراش روی حسابه اگر داد به شما و بعد گرفت شاید برای چیزی بوده ئ یا شاید هم خواسته برای فرزند بعدی عزیزتر بشه براتون و مهر و محبت بین شما و همسرتون رو بیشتر کنه شما و همسرتون باهم و در کنار هم اگر صبور باشید بچه هایی دیگه خدا حتما بهتون عطا می کنه فقط صبور باشید و شکرگذار که داده و حالا گرفته مطمئن باشید شکرگذاری کنید خدا بهتر و زیباترش و بهتون میده خدای مهربون امیدوارم یه دخترکوچولوی ناز و خوشگل دیگه بهتون بده تا فاطمه ای دیگه درکنارتون پرورش پیدا کنه
رخساره
11 مرداد 92 18:09
سلام شرمنده بابت پیام قبلیم،آخه هر وقت میومدم وبلاگتون ، همون مطلب قبلی رو میدیم تا همین الان که چشمم به فهرست آخرین مطالب افتاد. هنوز دارم گریه میکنم نمیدونین چه حالی شدم انگار بند دلم پاره شد،دلم از همه بیشتر به حال همسرتون میسوزه که بعد از 9 ماه بارداری و درد زایمان باید همچین دردی رو هم تحمل کنه آخه خانما تو بارداری هم مثل زمانی که بچه بدنیا میاد باهاش زندگی میکنن انگار که وجودش الان پیششونه و شاید اشکام هم به خاطر همسرتونه چون فاطمه که جاش خوبه.نمیدونم چه اخلاقیه که هر اتفاقی میفته خودمو جاش میزارم وقتی خودمو جای شما و همسرتون میزارم ...... فقط میتونم بگم خدا بهتون صبر بده که میدونم میده و با حرفایی که شما میزنین مطمینم که همسرتون مث خودتونه و صبوره به عنوان یه خواهر بهتون میگم همسرتون رو تنها نزارید اون خیلی الان داغونه خدایا حکمتت رو شکر یه دفعه یاد این مطلب افتادم باهاش آدم آروم میشه شاید شما هم بشید اینو واسه خانومتون پرینت بگیرین بدید بهش با یه گل پروردگارا داده هایت،نداده هایت،گرفته هایت را شکر میگویم چون داده هایت نعمت،نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است. الحمد الله الرب العالمین
مامان امیرحسین
13 مرداد 92 7:11
به شدت متاثرشدم خیلی سخته فقط میتونم ازخدا براتون صبرو ارامش بخوام خدایا دل این مادرروپدرو اروم کن
setareh
16 مرداد 92 3:02
سلام خوبین خدا بهتون صبر بده راستش منم یک غمی مث شمادارم 7ساله دارم تحمل میکنم مادرم بعد چند سال باردار شدن اما به دلیل تشخیص بد دکتر بچه سالم بدنیا اومد اما با امپول کشتنش ازشون راضی نیستم خداصبرتون بده


خدا به شما نیز صبر و گذشت عطا کند
سحر
16 مرداد 92 5:30
سلام اولین بار وبلاگتونو میخونم خیلی متاثر شدم من هم فرزند دومم مشکل قلبی داشت و18 روزه بود فوت شد کاملا درکتون میکنم . خدا به هردوشما صبر وارامش بده. راستی بعد از 3 خداوند به جای اون فرزند یه فرزند سالم بهمون داد خداروشکر سالمه و مدرسه میره.انشاله که جاش پر شه با یه بچه سالم!


متشکرم از دعای خوبتون
مامان موژان جون
17 مرداد 92 16:28
نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد باده خرم عید است که در ساغر شد روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد
نارینه
1 شهریور 92 3:19
دلم شکست
دلم بقدر تموم لحظه های دنیا شکست ....

تورو خدا مراقب مادرش باش ... برای مادری که این همه وقت با دخترش زندگی کرده خیلی سخته ...

براتون صبر میخوام از خدا ...




ممنونم
موفق و موید باشید
مامان پارسا و پرهام
8 شهریور 92 2:26
خیلی متاثر و ناراحت شدم اشک نمیزاره ببینم تا بنویسم فقط میتونم بگم خدا صبرتون بده

ممنونم از احساس همدردیتون
موفق باشید
مامان دوقلوها(حسین-حسام)
26 شهریور 92 11:05
سلام خوبید واقعا متاسفم خدا رحمت کنه خدا صبر بهتون عطا کنه خیلی نارحت شدم واقعا


سپاسگزارم از شما
مامان باران
31 شهریور 92 20:47
واااااااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااای اخه چرااااااااامروز بعد مدتها به نت اومدم و گفتم سری به وبتون بزنم که مطمئنا دخترتون به دنیا اومده که تبریک بگم بهتون و ببینمش با خوندن این خبر شوکه شدم خداااااااایاااااا چهقدر دلم گرفت بعد یه ربع گریه کردن دارم اینو مینویسم خدا بهتون صبر بده از مامان فاطمه خیلیییییییی مراقبت کنید که از این داغ داغون نشه.
امیدوارم بتونین این غم رو تحمل کنید منو تو احساستون شریک بدونید دوست عزیز.

متاسفم که دل شما رو به درد آوردم
از اینکه به ما لطف دارید تشکر می کنم
موفق باشید
مهشید
15 مهر 92 19:53
پدر عزیز خدا بهتون صبر بده، ما رو در غمتون شریک بدونید. همسرتون رو تنها نذارید و در این روزهای سخت بیشتر هواشو داشته باشید. باسپاس


از شما تشکر می کنم
التماس دعا
بانو
23 مهر 92 13:44
با خوندن این پست خیلی غمگین شدم امیدوارم خدا دوباره یه نی نی سالم بهتون بده وحتما هم آز ژنتیک وهر آز مایشی که لازمه رو انجام بدین


ممنون از همدردی و راهنمایی تون...
دکتر زنان گفته نیازی به مشاور و آزمایش ژنتیک نیست
مامان نازنین زهرا و یاسمین
4 آبان 92 14:21
سلام داشتم دنبال یه رمز توی نظرات تائیید نشده وبم میگشتم دیدم یه پیغام تایید نشده برای تبادل لینک دارم اومدم وبتون خوشحال بودم دوست جدید پیدا کردم اما ...
الان قلبم تو سینم سنگینی میکنه امیدوارم خدا بهتن صبر بده الهی بمیرم برا دل خانمتون چه کشیده خدایا ...


ممنونم از همدردیتون
مامان رادین
21 آبان 92 14:12
سلام متاثر شدم. اما با کمال میل لینکتون میکنم.
مامان رها
27 آذر 92 2:02
الان ساعت حدود 2 بامداده.اومدم یه وبگردی کنم و برم بخوابم اما با خوندن پستتون خواب از سرم پرید.حالم بد شد.خدا صبرتون بده.خیلی هوای خانمیتون رو داشته باشید.من یه تجربه مشابه شما داشتم که البته مشکل ما فرق داشت، اما روند ماجرا مشابه بود.همسرم بیچاره تنهایی بچمون رو به خاک سپرد.دقیقا ما هم غریبیم و تو بارداریم خیلی پیش هم نبودیم.اما باز تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم.تحت نظر چند دکتر.و تو ماه 7 یه سونوی خاص که همه عروق جنین رو بررسی می کرد هم انجام دادیم،چند روز دیگه همون جنین 11 ماه از زمینی شدنش میگذره و ما با دیدنش هر لحظه خدا رو شکر میکنیم.امیدوارم که شما هم بسلامتی نی نیتون رو سالم بغل کنید.حمایتهای همسرم خیلی از نظر روحی بمن کمک کرد.موفق باشید و امیدوار
سارا
21 دی 92 1:07
ماشالاه به ایمانت آقا مهدی.واقعا.
ღ¸.• یه مامان ِ شیطون •.¸ღ
17 اسفند 92 20:45
خدا بهتون صبر بده خیلی سخته
مامان سارا
23 فروردین 93 16:51
با سلام .واقعا از خوندن مطالبتون اشکم سرازیر شده.ان شالله خدا بهتون صبر بده و به زودی یه دختر دیگه که غمتون رو فراموش کنید.واقعا سخته داغ بچه.من دخترم دو ماهشه.تو بارداری خیلی سختی کشیدم تا به دنیا آمد.بازم امیدوارم خدا به شما و همسرتون صبر و آرامش بده.برای کودک منم از ته دل دعا کنید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قلب بابا... می باشد